امروز که روزه نبودم، صبح لیوانم را دستم گرفتم و خیلی شیک رفتم توی آزمایشگاه یک لیوان آب خنک سر کشیدم و همزمان گفتم: "خدا را شکر، اینجا ایران نیست که الان همه پسرهای ازمایشگاه نگاهم کنند و مجبور باشم تا عصر گشنه و تشنه بنشینم روی صندلی"
ظهر هم بقچه غذایم را زدم زیر بغل و رفتم رستوران دانشگاه گرم کردم و خوردم.
شب وقتی بطری اب میوه ام دستم بود و داشتم میچرخیدم توی آزمایشگاه، یکی از پسرهای هندی گفت: "you are in Ramadan!"
بقیه هم گفتند: "آره، آره!!!"
کم مانده بود بطری از توی دستم بیفتد! یادم امد که الان شب است و حتی اگر در حال خوردن مرا ببینند اشکالی ندارد.
گفتم: "بله، امروز دوم ماه رمضان هست، مگه شما مسلمونین که میدونین؟"
گفتن: "نه! اما دوست مسلمون زیاد داریم!!!"
حالا فردا چه گلی به سر بگیرم وقت نهار؟!!
پی نوشت: امروز به صورت نامحسوس ظرف خورش بامیه را زدیم زیر بغل و رفتیم کافی شاپ! پروژه با موفقیت انجام شد و با دهان چرب و چیل و سرشار از غرور داشتم از کافی شاپ خارج میشدم که دیدم هم ازمایشگاهی هندی دارد نگاهم میکند!!! ای خدا، این که تا حالا کافی شاپ نمیومد!