غار تنهایی من....

فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ إِنَّکَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوًى...

غار تنهایی من....

فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ إِنَّکَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوًى...

حرمت انسان بودن

شنبه, ۳۱ مرداد ۱۳۹۴، ۰۴:۵۹ ب.ظ

فردا شب یک مهمانی هست که همه دعوت شده اند، نمیدانم بروم یا نروم، 

نمیدانم چون آدم هایی هستند آنجا که نگاهشان حرمت آدم های دیگر را می شکند...

مهمانی بهانه ای شد تا بعضی چیزها که یادم رفته بودند بالکل، دوباره یادم بیایند! یادم آمد و قلبم سوخت...


زن عمویی دارم که سال های اول ازدواجش با عمویم بسیار سخت گذشت، حالا سال ها گذشته و زن عمویم زن خوشبختی است، صاحب فرزند و مال و محبت همسر!  پارسال شنیدم که زن عمویم پای اجاق گار گریه میکرده و خاطرات سختش را برای مادرم تعریف میکرده! 

گفتم: "چرا حالا که خوشبخت است هنوز آن خاطرات را به فراموشی نسپرده؟"

خواهرم گفته بود: "وقتی به آرامش برسی، خاطرات تلخ گذشته ات بیشتر آزارت میدهند و بیشتر دلت برای دیروزت میسوزد!"


تو را برای دیروز سخت و امروز مظلومانه ام...

  • بانو ...

نظرات  (۱)

فراموش کن و ببخش. فراموش کردن هنری هست که هر کسی که می خواد رها بشه باید یاد بگیره و گرنه خاطرات بد گذشته غل و زنجیری میشن به پاش که نذارن پرواز کنه.
لازمه فراموش کردن هم درک کردنه یعنی اگه تو درک کنی چرا دیگران این رفتار رو کردن دیگه از دستشون عصبانی نیستی و می تونی راحت بگذری.
این عرایض گوهر بار بنده رو چند بار بنویس بزن به دیوار اتاقت.
پاسخ:
مشکلم همینه که نمیتونم درک کنم. حداقل این بار! 
تنها برداشتم اینه که بعضیا عادت دارن که خود محوری.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">