غار تنهایی من....

فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ إِنَّکَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوًى...

غار تنهایی من....

فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ إِنَّکَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوًى...

روزانه

پنجشنبه, ۲۹ مرداد ۱۳۹۴، ۱۱:۱۶ ق.ظ

امروز به هلو ایمیل زدم که وقتی میخواهید با بچه ها بروید برای نهار, من هم با شما می ایم.

ظهر همه جمع شدیم پشت در که برویم، یکی از پسرها گفت: "مگه شما هم غذای ما رو میتونید بخورید؟!" 

من در حالی که در کف مانده بودم, گفتم بعضی چیزا رو بله...

بعد همه راه افتادیم و "زیاوی" که الحق بچه فهمیده ای هست سعی کرد در مورد ازمایشگاه و ... کمی حرف بزند که من بین چینی ها تنها نباشم. بعد هم یکی از پسرهایی که من نمیشناختمش امد و در مورد این که یک ایرانی غیر از من را میشناسد و .. حرف زد. بعد پرسید که از جیمز راضی هستم یا نه و بعد گفت من میدانم که شما همیشه غذا میپزید و غذاهای اینجا را نمیخورید!! بعد هم هیچ کس مرا درک نمیکرد که توی اون همه غذا باید دنبال یه غذای سبزی و ماهی دار بگردم الا همین پسره که اومده بود و میگفت اگه نمیتونی غذا پیدا کنی بیا بریم تو بخش بعدی بگردیم!!

بعد از نهار هم زیاوی گفت ما میدونیم که وقتی تو جلسه بقیه میخوان چینی حرف بزنن تو ناراحت میشی و اگه این طوره به جیمز ایمیل بزن و بگو. پرسیدن که چه ورزشی رو دوست داری و منم گفتم بدمینتون! به یکی از پسرای جمع اشاره کردن و گفتن که متخصص بدمینتونه! به پسره گفتن که تو و الی میتونید با هم بدمینتون بازی کنین و پسره چشماش زده بود بیرون! چرا همه فک میکنن من مریخی هستم؟

بعد هم رفتیم مرکز خرید لباس دانشگاه و تمام مدت من و چانمینگ در حال بحث در مورد جیمز بودیم و دانشگاه! طوری که همه خرید کردند و برگشتیم سمت ازمایشگاه و رفتند تو و ما کلی هم پشت در در مورد جیمز حرف زدیم و بعد از کلی سر و کله زدن رفتیم تو...

  • بانو ...

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">