غار تنهایی من....

فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ إِنَّکَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوًى...

غار تنهایی من....

فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ إِنَّکَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوًى...

عشق شرقی...

يكشنبه, ۲۵ مرداد ۱۳۹۴، ۰۸:۲۶ ب.ظ

کاترینا گوشی به دست از اتاقش آمد بیرون و مستقیم رفت سمت پنجره هال، همزمان صدای یک پسر جوانی هم از اسکایپ شنیده میشد،

حتما میخواست منظره پشت پنجره را به آن پسر نشان بدهد...

هر وقت دختر و پسرهای چشم بادامی را کنار هم میبینم، هر وقت میبینم که توی دانشگاه یکی تا کنار اتوبوس می آید که آن یکی را بدرقه کند، 

هر وقت که طرز نگاه کردنشان به هم را میبینم، 

با خودم میگویم خوش به حالشان که اینقدر آرام همدیگر را دوست دارند و دوست داشتنشان را ابراز میکنند،

به نظر میرسد عشق هایشان مثل عشق های کشور من افسار گسیخته و هیجانی نیست، 

به نظر میرسد عشق هایشان مثل عشق های سرزمین من پر از سد و قانون و عدد و رقم نیست...

به نظر میرسد عاشقانه هایشان آرام و با دوام است...

  • بانو ...

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">