غار تنهایی من....

فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ إِنَّکَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوًى...

غار تنهایی من....

فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ إِنَّکَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوًى...

این روزها....

پنجشنبه, ۴ بهمن ۱۴۰۳، ۰۷:۴۴ ب.ظ

حسم این روزها شبیه شروع سال ۲۰۲۱ هست....خصوصا امروز که هورمونها همه وجودم رو در نوردیدن....

من تو اوج کرونا رفتم خونه غافل ازینکه وقتی برگردم باید ۲۱ روز برم تو قرنطینه...تنها...تو یه هتل کوچیک..پنجره ها میخکوب...تنهاو بی صدا برای ۲۱ روز...یادمه روزای اخر فقط گریه میکردم...تنم درد میکرد...دیگه هیچ جای بدنم درست کار نمیکرد از بس ۲۱ روز تو یه جایی شبیه سلول راه رفته بودم....

حالا الان اسیرم....خیلی اسیر...۲ سال و نیم گذشته...دو سال و نیم...۳ تا خونه...۳ تا شهر...۲ تا شغل سخت...اولیش با یه هموطن روانی در مقام رییس... چرا این کارت نمیاد؟ چرا در این قفس باز نمیشه؟ چرا من اینقدر روزها رو میشمرم؟ چرا؟

مثل هر انسان مستاصلی تنها دستم به تو میرسه...که بگم خداوکیلی چی میشد حداقل این یکی رو راحت تر میکردی...میشدم مثل همه ادمایی که کاراشون رو تو ۵ ماه جمع کردن؟ چرا منو همیشه میذاری ته صف؟ تو همه چیز من ته صفم...

همیشه رو پیشونی من مهر انتظار میخوره...

یه کار نبود تو زندگی من که به موقع انجام بشه...

همیشه دیر...همیشه دیر...

همیشه وقتی که دیگه کاسه صبرم صد بار سرریز شده...

پس کی میشه به حلاوت رسید به جایی...

  • بانو ...

نظرات  (۱)

واااااای آره یادمه اون موقع که قرنطینه‌ات کرده بودن تو هتل.

چه دوران سختی بود.

اگه اشتباه نکنم شیشه مربای به هم تو چمدونت شکسته بود.

پاسخ:
افرین لیانا....شیشه مربا همه کتابا رو به گند کشید...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">