روزمره...
دو روزه که بارون نرمی میباره...
دیروز کارا رو که کردم رفتم خونه....
وقتی رسیدم صدای بارون از پشت پنجره میومد...
تن خسته ام رو بردم تو رخت خواب امنم و چشمام رو بستم...
بیدار که شدم شب بود...
بلدرچین پختم...و سیب زمینی...و قارچ ...و موز افریقایی....
خونه رو تمیز کردم...
سرکه های نشتی ترشی سیر رو پاک کردم...نگران ازینکه نکنه سرکه سیبی که خودم درست کردم ترشی رو خراب کنه اخر...
فک کردم شاید اگه ترامپ رای بیاره بد هم نباشه...حداقل بهتر از هریس هست که ۴ سال اصلا معلوم نبود کجاست....
امروز که از خواب بیدار شدم غمگینم...اندازه همین اسمون که سرشاره از ابرای خاکستری و مهی که تا روی زمین اومده....
دلتنگم رییس...دلتنگ خونه...دلتنگ. رفتن....
کاش تموم شه این انتظار...
کاش بازی عوض شه بعد از دو سال و نیم انتظار...
- ۰۳/۰۸/۱۶
انتظار خیلی سخته... سعی کن سر خودت را گرم کنی که دلتنگی کمتر بهت فشار بیاره. خیاطی میکنی یا گذاشتی کنار؟