این روزها....
نظم ساختاری این شهر از شهر قبلی به نظرم کمتره...یا به قولی من دارم تصویر یه ماهه این شهر رو با تصویر دو ساله اون یکی شهر مقایسه میکنم نمیدونم....
بارون میباره این روزها...خیلی خیلی زیاد....
اون مرد دلتنگه و من دلم ریش میشه براش....
من منتظرم و غرق در هورمون...
کی این پروسه اقامتی تموم میشه که من برم خانوادمو ببینم؟ کی برم خستگی این همه روز کار کردن و استراحت نکردن رو از تنم در کنم من؟
وقتی خونه خوب میگیری و وقتی رژیم میگیری چه قدر مخارج زندگی زیاد میشه....هی باید بری گوشت و سبزی بخری....تازه میفهمی رژیم غذایی نشاسته ای چرا در کشورهای پر جمعیت غالب بوده...
چرا ماهی سی درصد دارن ازم مالیات میگیرن؟ خیلی زیاده برای یه شهر کوچیک....
دیگه خیلی چیزا...خیلی چیزا...
ازین بارون خیس خوشم نمیاد....بارون که میباره یا باید وسط هال دور بخاری بشینیم با خانواده یا باید تو تخت کتاب بخونیم یا تو بغل یاری باشیم...نه اینطوری...بدو بدو سر کار....
- ۰۳/۰۷/۰۳
ان شاءالله پروسه اقامتی به زودی تموم بشه... چقدر ممکنه طول بکشه در حالت معمول؟
30 درصد خیلی زیاده...
من هم در حال بدو بدو هستم همیشه، این اواخر حتی آخر هفته ها. خبری از مواردی که گفتی نیست معمولا :))