سینه ی تنگ من و بار غم او...هیهات...
دیروز که از کلاس ورزش برمیگشتم خونه...
یه لحظه حس کردم دنیا کم رنگه...همه چیز کم رنگه....
دلتنگی باز اومده پایین...سایه انداخته رو تمام لحظه های من....
دو ساله خونه رو ندیدم...
دو ساله سر سفره ننشستم...
دو ساله کسی رو بغل نکردم....
دو ساله که چمدونم تو دستمه و در حال سفرم....
امروز خوابالوده و اسلو اومدم سر کار...
اول کلی خمیازه کشیدم...
بعد که چشمام باز شده یکی در میون رفتم تو سایتا....
نمیدونم دنبال چی میگردم...
هر روز هر شب...از امازون در میام میرم تو سایتای خرید چینی...
از سایت والمارت در میام میرم تو کاسکو...
از ایسنتاگرام در میام میرم تو گوگل مپز....
دنبال چیزی میگردم که نیست...
حالم این روزا مثل کلافگی و قفل کردن های دوره پی ام اس هست...
گیر میدم به یه چیزی اونقدر که مغزم دود کنه...
یه روز گیر میدم چرا تو خونه رطب نیست و سایتا رو زیر و رو میکنم...
یه روز دنبال کت میگردم...
یه روز تصمیم میگیرم برم کلی نخود لوبیا بخرم...
یه روز میرم دو تا بسته سالاد میخرم...
یه روز لیمو به دست برمیگردم خونه....
خرابم رییس...کمی تا قسمتی خراب....
- ۰۳/۰۶/۲۱
رطب به خرمای نرسیده شیرین میگن، منظورتون خرما هست دیگه.
از یکی از چیزای آشپزخانه خوشم میاد داشتن بطری های بزرگ و شفاف هست که توش حبوبات با انواع رنگها داشته باشم و هم چنین ادویه جات رنگی.
بیشتر سردردها و کلافگی روز به خاطر به موقع نخوابیدن یا خواب کم هست.
خدا رو شکر اینستا ندارم ولی خب بعضی وقتها عذاب وجدان میگیرم از زیاد بودن در فضای مجازی.
باید با برنامهتر پیش برم
توکل بر خدا.