این روزها...
همه چیز مدل شهریور شده..
بوی خونه ی نو...وسیله های نو....حس نو....
نقشه میکشم برای اینده ای که کاش زودتر از راه برسه...
برای اینده ای که شاید فصل طولانی تنهایی به سر برسه...
برای بودن در کنار مردی که وعده ی خوشبختی و روراستی و همراهی به من داده...
فکر میکنم و گاهی ارومم و گاهی ترسیده و هراسون...
هر صبح به همکارای امریکایی سلام میکنم....
همکار بلغارستانی کنارم یه مرد میانساله که مثل من عاشق چیدن میوه از درختای خودروی این ور اون وره...
دیروز برای دخترش سیب ترش چیده بود...امروز یه میوه جدید به نام تولیپا از کنار خیابون چیده بود و به منم تعارف کرد....
میخوام برم ازش بپرسم درخت زغال اخته میشناسه این ور یا نه....تا زغال اخته های میشیگان رسیدن من امسال زدم بیرون از میشیگان...
دارم به این فکر میکنم که اکثر ادمایی که شرق بزرگ شدن تو محیط رقابتی بزرگ شدن...محیطی که هر کس باید برای چیزی که دوست داره بجنگه و احتمال اینکه نرسه زیاده...برای همین اکثر شرقیها در کمک کردن و گشاده دلی خسیس و محتاطن...غربی ها چون سایه ی ترس نرسیدن و رقابت کمتر روی زندگیشون بوده راحت تر میبخشن و کمتر میترسن....برای همین باید محیط کار دایورس باشه...
بدترین چیز میشیگان این بود که اکثر جمعیت چینی و هندی و ایرانی بودن...همه دسته دسته...همه تقسیم به خودی و غریبه...همه در جنگ برای رسیدن به حس برتری و امنیت....
- ۰۳/۰۶/۱۵
عزیزم امیدوارم همه چی عالی پیش بره و آینده قشنگی که بهش فکر میکنی زودتر برسه و زیبا و دلچسب باشه ❤️