غار تنهایی من....

فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ إِنَّکَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوًى...

غار تنهایی من....

فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ إِنَّکَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوًى...

جلال...

سه شنبه, ۲۵ ارديبهشت ۱۴۰۳، ۰۲:۳۱ ق.ظ

ساعت ۷ عصر خسته برگشتم خونه...

رسیدم به طبقه دو...دیدم بچه همسایه ی چینی که تازه دو تا دندون نیشی دراورده داره تو بالکن مشترک بازی میکنه...

نشد بغلش نکنم...با نگاهی به پدربزرگش بغلش کردم...

این بچه همیشه چشمش دنبال سوییچ منه...سوییچ رو از دستم گرفت....

با انگشتام رو تنش ادای راه رفتن دراوردم که بخندونمش...

خندید...خندید و لپای بزرگش بزرگتر شد و دندونای ریز نیم سیاهش معلوم شد....

دلم رفت برای بار هزارم....

ازون روزی که علی دنیا اومد دل من هوایی شد...

هدایی یه موجود کوچیکی که اغوش من بشه لونه ی گرم و امنش....

بعد فکر کردم که اگه با کسی ازدواج کنم که دو تا بچه نخواد؟ اگه راضی نشه اسم پسرم رو بذارم جلال؟ 

  • بانو ...

نظرات  (۲)

  • مهرداد ‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏
  • ان‌شاءالله که بشه

    لیکن دوست داشتن والدین  یه چیز است، دوست داشتن اسم توسط خود  بچه هم یک مسئله هست.

    به نظرم بچه‌های امروزی راضی نباشند اسمشون جلال باشه خب🤔🙂

    پاسخ:
    افرین به شما...کاملا درسته...قطعا فقط گاهی خودم زیر لب جلال صداش میکنم...اسمش رو نمیذارم جلال...

    آفرین! زیر لب صداش کن جلال  :))

    پاسخ:
    :))) باشه :)

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">