غار تنهایی من....

فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ إِنَّکَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوًى...

غار تنهایی من....

فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ إِنَّکَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوًى...

لحظه...

سه شنبه, ۹ تیر ۱۳۹۴، ۰۳:۲۶ ب.ظ

یه بار توی کوچه برلن کلی روسری های خوشگل اویزون بود و من اصلا حس خریدن نداشتم. برای اولین بار و بلافاصله به ذهنم رسید که دلم میخواد تو برام روسری بخری.

یه بار در خارجه داشتم دنبال سوغاتی برای مردهای خانواده میگشتم. عکس گرفتم از چند تا پیرهن مردونه خوشگل پشت ویترین و فرستادم برای ابجی که نظرش رو بگه. گفت:"اینا خیلی گرونن". اون لحظه فکر کردم که اگه قرار بود برای تو بخرم, چشمامو میبستم و بی توجه به قیمت, برای تو برشون میداشتم.

پی نوشت: میدونم نوشته ی ضایعی هست این. اما گیر ندید لطفا. یه هو رسید به ذهنم....

  • بانو ...

نظرات  (۲)

  • زهره متشکر
  • D:
    و چقدر دوست دارم همه‌ی چیزهای خوب دنیا برای تو باشد!

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">