غار تنهایی من....

فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ إِنَّکَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوًى...

غار تنهایی من....

فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ إِنَّکَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوًى...

۱۱
خرداد

همیشه به خودم میگویم که حواست باشد که ناخواسته چیزی نگویی که نداشته ی کسی را به رخش بکشی و یا داشته های خودت را بزنی توی سر ملت.

همین پریروز وقتی توی یک جمعی یکی از من پرسید کارشناسیت را دانشگاه شهرتان بودی؟ باد به غبغبم انداختم و گفتم خیررررر, بنده یک شریفی اصیل هستم! غافل از این که یکی از افراد جمع توی دانشگاه شهر ما درس خوانده است. بماند که هنوز دارم به خودم بابت نسنجیده بودنم فحش میدهم.

حکایتم شبیه آن دوستیست که خودش را خیلی منطقی و عقل کل میداند اما هر وقت میشنود که پسری قصد ازدواج با دختری دارد، میگوید: "واااااا! این دختره مال یه شهر کوچیکه، چرا پسره میخواد باهاش ازدواج کنه؟" حالا انگار وحی آمده که ادم های شهرهای کوچک ناقصند! جالب تر اینجاست که من که شنونده ی این حرف ها هستم، بچه ی یک شهر دور و کوچک و حتی شاید محروم در جنوب کشور هستم. 

یا آن یکی دوست عزیز، می گوید من از ابروی کمانی بدم می آید و فکر نمیکند که شاید به مخاطبش که از قضا ابروهایش کمانی هست، بر بخورد.

لطفا خود فاضل پندار و خود اُپتیمُم پندار نباشید...

لطفا آدم باشید...

  • بانو ...