غار تنهایی من....

فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ إِنَّکَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوًى...

غار تنهایی من....

فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ إِنَّکَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوًى...

۲۵
مرداد

چند وقت پیش، خدیجه یک خواستگاری داشت که یک پسر مسلمان عرب بود. برای بار ششم داشت خواستگاری میکرد...

خدیجه میخواست جواب رد بدهد اما دلش برای آن پسر میسوخت و به همین خاطر خیلی معذب و نگران بود...

یک روز آمد، راضی و خوشحال،

پرسیدم چه کردی آخر؟

گفت که چند روز درگیر بودم، چون یک آقایی از یک کشور دیگر برای اجرای یک کنسرت موسیقی آمده بود و من راهنما و همراه آن آقا بودم، گفت روز اول فکر میکردم من چه طور با این مرد خارجی ارتباط برقرار کنم، اما بعد این قدر حرف مشترک داشتیم و اینقدر راحت فکر و حسمان را به هم منتقل میکردیم که تازه فهمیدم معنای درک کردن و فهمیدن متقابل چیزی نیست که من در برابر آن آقای خواستگار دارم. تازه فهمیدم اگر قرار باشد هم را بفهمیم این همه فاصله فرهنگی و مرزی مانع نمیشود...

گفت به همین خاطر با اطمینان کامل جواب رد دادم و تمام...



تو باید حرف هایِ مرا، تو باید این حسِ مدامِ نفس گیرِ دل تنگیِ درون مرا، تو باید معنایِ پشتِ تمامِ نگاه هایِ مرا...

چه فاصله ی درازی داریم برای به هم رسیدن وقتی که تو اینقدر نایابی...

  • بانو ...