امسال برای اولین بار شغلم حالت دانشجویی طور و زیر نظر استاد بودن نداره...
تو یه شرکت کار میکنم که به همه دانشگاهای امریکا سرویس میده.
یه عده از اعضای شرکت از راه دور کار میکنن و امروز روزی بود که همه باید میومدن دور هم جمع میشدن و کل روز رو شرکت برنامه داشت...
از یه سری امار ارقام شرکت که ارایه شد...تا یه سری دکتر که اومدن درس سلامت و پیشگیری از بیماری دادن...تا یه مدیریتی که اومد درس کار تیمی داد...
برای اولین بار اون یکی همکار ایرانی رو دیدم...محترم بود و کمی گرم...
خیلی برام جدید و عجیبه...یه سری همکار داشته باشم که عین بابانویل با مو و ریش سفید میان سر کار...اقایی که امروز سر میز ما بود قشنگ ۸۰ رو داشت...بعد کلی از همکارا مدیریتی و بیزینسی هستن...اصلا من نمیدونم دارن چی کار میکنن...۸۰ درصد همکارا هم امریکایی هستن...
یه خانم پر انرژی تو جلسه بود که وقتی اول جلسه گفتن هر دو نفری رندوم خودشون رو به هم معرفی کنن اومد سمت من و گفت بیا حرف بزنیم...فهمیدم ازبکستانیه...سعی کرده کلی روابط علمی با سمرقند و تاشکند برقرار کنه...منم بهش گفتم من ایرانیم و ما همسایه ایم...ولی نگفتم هرگز هیچ ازبکستانی ندیده بودم...
انشالله خدا درین شغل جدید من رو مورد حمایت خودش قرار بده...هی استرس دارم که جایگاه خودم رو پیدا کنم و نرم زیر دست و پا...