امروز...
پنجشنبه, ۱۶ فروردين ۱۴۰۳، ۰۶:۱۳ ب.ظ
اینجا تازه سرما داره کم میشه...گلا تازه دارن غنچه میدن....
من تمام تنم درد میکنه...
نمیدونم از کم خونی بعد از هرمونه یا از فکر زیاد...
منتظرم...منتظر همه چیز...همه صفها..همه مصاحبه ها....همه کارا...
رییس هم جلسه پشت جلسه...
کاش میشد من یه مدت از برق کشیده میشدم میرفتم خواب زمستونی که ریکاور شم...حداقل چند روز...
برای اولین بار تو زندگیم دارم به یه مردی اعتماد میکنم و زمان میذارم برای شناختنش...
ببینم این بار ته قصه چی میشه...
- ۰۳/۰۱/۱۶
امیدوارم تهش خوب باشه این دفعه... :)